۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه

۱۳۹۱ فروردین ۹, چهارشنبه

حاجی فیروز ها با شادی و پایکوبی خود در پارلمان اروپا، خبر ورود تاریخی عمو نوروز به قلب اروپا را به گوش ایرانیان در سراسر گیتی رساندند.

سه شنبه ۸ فروردين ۱۳۹۱ - ۲۷ مارس ۲۰۱۲

 

حاجی فیروز ها با شادی و پایکوبی خود در پارلمان اروپا، خبر ورود تاریخی
 عمو نوروز به قلب اروپا را به گوش ایرانیان در سراسر گیتی رساندند.

 
در نخستین روز بهار ۱۳۹۱، همزمان با مردم ایران و دیگر «کشورهای نوروزی»، پارلمان اروپا و انجمن های فرهنگی ایرانیان در اروپا، نوروز را در پارلمان جشن گرفتند. این جشن که از سوی احزاب سبزهای اروپایی، در راستای ارزش گذاری آنان به آئین ها و فرهنگ های ملل دیگر و به عنوان یک جشن دوستداران زیستگاهی و مبارزه با نژادپرستی و جنگ و در راه صلح و نزدیکی ملت ها صورت گرفت، از ساعت ۱۹ آغاز و تا ساعت ۲۳ ادامه یافت.


 

بخش نخست برنامه در یک سالن کنفرانس برگزار شد که با فرش های زیبای ایرانی و دسته گل هایی آذین بندی شده بود و تعداد جمعیت بیش از گنجایش آن بود و مهمانان زیادی سرپا ایستاده بودند. چهار حاجی فیروز که از فرانسه و آلمان و بلژیک آمده بودند و زیر نظر آقای حمید دانشور، کارگردان تئاتر کار گرده بودند، با ورود ناگهانی خودشان به سالن، سخنان جدی مجریان برنامه را قطع کرده و رنگ و بوی شادی و جشن و سرور نوروزی به محل دادند. آنان با جملات معروف: «حاجی فیروزه، بله؛ سالی یک روزه، بله؛ امروز نوروزه، نوروز همیشه پیروزه...» همه را از جمله سخنرانان را به شور و شعف واداشتند. آقای دانشور در این برنامه از دو مرد و دو زن به عنوان برابری زنان و مردان در همه زمینه های زندگی و سیاسی ـ اجتماعی استفاده کرده بود.



پس از برنامه شادی آفرین حاجی فیروزها، خانم سابین مایر به عنوان گرداننده بخش غیر ایرانی برنامه، به زبان های آلمانی، انگلیسی و فرانسوی به همه مهمانان خوش آمد و نوروز را شادباش گفت و برنامه جشن را اعلام نمود. سپس خانم نینا ممقانی مجری زبان پارسی، به همه حاضرین فرارسیدن نوروز را شاد باش گفته و از احزاب سبز و نمایندگان پارلمان برای اجرای مراسم نوروزی در پارلمان اروپا سپاسگزاری کرد و برنامه را به زبان پارسی اعلام نمود.

خانم ایزابل دوران، معاون پارلمان اروپا، به عنوان اولین سخنران، برنامه مراسم شب جشن را رسما گشود و پیام صلح و شادباش پارلمان و مردم اروپا را برای مردمان «کشورهای نوروزی» فرستاد و آرزوی همزیستی صلح آمیز را در منطقه و جهان کرد. ایشان همکاری انجمن های فرهنگی ایرانیان در بهتر برگزار شدن جشن را ستود و در پایان سخنانش به زبان پارسی، « نوروز بر همه شما مبارک باد» گفت که با تشویق ایرانیان روبرو شد.

 شهلا نقدی پور، دختر جوان از گروه رقص بختیاری، برای سپاس از خانم دوران و احزاب سبز در برگزاری جشن نوروز در پارلمان، گردن بند زیبایی را که نشانه ای از ایران باستان داشت، به او هدیه کرد.




سخنرانان بعدی که به زبان های انگلیسی و فرانسوی صحبت کرده و نوروز را شادباش گفتند، عبارت بودند از :

خانم تاریا کورنبرگ، وزیر امور اجتماعی پیشین کشور فنلاند و نماینده پارلمان اروپا از حزب سبز فنلاند و رئیس نمایندگی امور ایران و اروپا در پارلمان، خانم نیکول کیل نلسن، نماینده پارلمان اروپا از حزب سبز فرانسه و معاون نمایندگی امور قزاقستان، قیرقیرستان، ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان و مغولستان در پارلمان اروپا، خانم جین لامبرت، نماینده پارلمان اروپا از حزب سبز انگلستان و رئیس نمایندگی امور آسیای جنوبی و اروپا در پارلمان اروپا.



 
پس از نمایش فیلم شاد و کوتاهی که توسط آقای حمید حمیدی (از هلند) در باره جشن نوروز در نقاط گوناگون ایران، تاجیکستان، آذربایجان و افغانستان ساخته شده بود، نوبت سخنرانی به خانم دکتر فیروزه نهاوندی، استاد جامعه شناسی و کارشناس کشور های حوزه نوروزی رسید تا برای اروپائیان به طور کوتاه تاریخچه نوروز، حاجی فیروز، چهارشنبه سوری و ۱۳ بدر را شرح دهد. همزمان با این سخنرانی، عکس هایی از شیراز، اصفهان و دیگر نقاط تاریخی مانند بیستون و نقش رستم و آرامگاه فردوسی و... بر روی پرده نمایش داده شد. 

پس از سخنان خانم نهاوندی، برنامه تکنوازی تنبک توسط استاد دادمهر پیش بینی شده بود که متاسفانه به دلیل اشتباه  گردانندگان، اجرا نشد. 


 
در این قسمت از برنامه از سوی انجمن های فرهنگی ایرانیان در اروپا به سخنرانان جعبه های پسته، در بسته بندی های زیبا که یک روز پیش از ایران رسیده بود، اهدا شد و مجری برنامه اعلام داشت که دسته گلی از باغ های شیراز تهیه شده بود تا به سخنرانان و ایرانیان در برنامه تقدیم شود که متاسفانه به دلایلی عملی نشد. در بخش پایانی این قسمت، مردم با شنیدن سرود بهاران خجسته باد از زنده یاد کرامت دانشیان، به یاد زندانیان سیاسی و همه جانباختگان راه آزادی، به پا خاسته و سپس سالن را ترک کردند.




بخش دوم برنامه در فضایی بسیار بزرگتر برگزار شد و کارکنان پارلمان و خبرنگاران زیادی در آنجا به جشن پیوستد. 
این بخش با گفتار کوتاهی از آقای انور میرستاری از طرف فدراسیون اروپرس آغاز گردید. ایشان بعد از خوش آمدگویی و شادباش نوروزی به مهمانان برنامه، از نمایندگان احزاب سبز اروپا تشکر کرد و اشاره نمود که این اولین نوروز ایرانیان در پارلمان اروپا، گام آغازین برای بوجود آمدن اتحادیه سراسری  انجمن های فرهنگی، اجتماعی، حقوق بشری و صنفی ایرانیان در اروپا است و اظهار امیدواری نمود که با پشتیبانی انجمن ها بزودی کنگره ای بدین منظور در بروکسل تشکیل شود تا به یاری همه انجمن ها، نوروز در سال آینده با شکوه بیشتری برگزار شود.

پس از آن، رقص جوانان کرد ایرانی، ترکیه و عراقی به سرپرستی خانم حلیمه آلدور آغاز شد. این گروه توانست تمام مهمانان را دعوت به رقص نماید و همه دست در دست هم رقص کردی نمایند.






سپس نوبت رقص و هنر نمایی گروه بختیاری به سرپرستی آقای فرخ نقدی پور رسید. دختران و پسران گروه بختیاری دارای لباس های بسیار قشنگ با رنگ های شاد بودند که خود آقای نقدی پور آن ها را طراحی کرده و دوخته بود. این گروه در صفی منظم، با رقص و به همراه موسیقی بختیاری وارد سالن شد و مورد استقبال شدید مهمانان قرار گرفت.

پس از گروه بختیاری، نوبت هنرنمایی آقایان مهرداد هدایتی (خواننده) و فرید (نوازنده) رسید که از شهر کلن آمده بودند و با آهنگ های شاد نوروزی و محلی مورد شایان توجه قرار گرفتند و موجب شادی و گرمی بیشتر مجلس شدند.





آخرین برنامه شب نوروزی، پخش ترانه های آذری، بلوچی، بندری، پارسی، ترکی، عربی، کردی، گیلکی، لری، مازندرانی و آهنگ های فرنگی توسط دی جی پویان بود.



 
در کنار این برنامه های هنری، با شام ایرانی و شیرینی های خانگی و تازه ایرانی به همراه چای و قهوه و انواع نوشیدنی از مهمانان پذیرایی می شد.

 آقایان صادق کیهانی و بهداد ثابت به همراه دیگر نمایندگان اتحادیه انجمن های ایرانی در فرانسه، دوستداران شراب را به نوشیدن شرابی که ساخته یک مهندس ایرانی و یکی از برندگان جایزه بهترین شراب سال ۲۰۱۱ فرانسه بود، مهمان کردند. 
نمایندگانی از انجمن های ایرانیان در آلمان در این جشن شرکت داشتند که آقایان ارژنگ برهان آزاد، برگزیده  انجمن های فرهنگی ایرانیان شهر کلن و استان مربوطه، آقای مجید فلاح زاده و خانم بهرخ بابایی از بن (انجمن تئاتر در آلمان)، آقای حسین خرمی (مرکز ايرانِيان اسن)، خانم فاطمه رضایی از شهر دورتموند ( مادران صلح دورتموند) و آقای کمیجانی (انجمن فرهنگی بوخوم )، خانم فرح تجربه کار از شهر آخن (کانون ره آورد)، در میان آنان بودند. این دوستان کتابچه هایی را در باره چهارشنبه سوری، نوروز، ۷ سین و ۱۳ بدر به زبان های آلمانی، انگلیسی، پارسی و فرانسوی چاپ کرده بودند که در میان مردم پخش کرده و یا در کنار سفره ۷ سین گذاشته بودند. 

سفره ۷ سین زیبایی با دیوان حافط در میان آن، چشم هر بیننده ای را به خود جلب می کرد. مهمانان در کنار آن با دوستان و خانواده های خود عکس های یادگاری می گرفتند.







در این جشن برخی از شخصیت های حقوق بشری، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، ملی، زنان، روزنامه نگاری و حامیان مادران پارک لاله،  خانواده های جانباختگان و زندانیان سیاسی، از ایتالیا تا سوئد، حضور داشتند که در فرصت های مناسب از نمایندگان پارلمان اروپا به خاطر برگزاری آئین نوروزی، از سوی نهادهای خود سپاسگزاری کرده و آرزو می نمودند که در سال های آینده نیز جشن نوروز با شکوه بیشتری برگزار شود.

نوروز در شرایطی در پارلمان اروپا جشن گرفته شد که سردمداران حکومت اسلامی در ایران و کشورهای اسرائیل و آمریکا بر طبل جنگی می کوبند و جهان را نگران ساخته اند. جشن نوروز پیام آور صلح و دوستی و شادی و پاک نگهداری طبیعت و عشق به زیستگاه بود و به درستی خانم نینا ممقانی برای همه مردم جهان آب پاک، هوای پاک و دنیای بدون بمب اتم، در آعاز برنامه، آرزو کردند.

آقای اصغر نصرتی نماینده اتحادیه انجمن های سراسری سوئد و یکی از بنیانگذاران اتحادیه انجمن های ایرانی در اروپا که در این جشن شرکت داشت، به خانم ایزابل دوران گفت: امسال نیز رژیم ایران، جوانان را از برگزاری مراسم چهارشنبه سوری و دیگر مراسم نوروزی منع کرده و پلیس تهران آنان را تهدید به دستگیری و بازداشت تا پایان نوروز نمود و این در حالی است که در سراسر جهان نوروز جشن گرفته می شود و سازمان ملل آنرا به رسمیت شناخته است و در تاجیکستان جشنواره بین المللی نوروز برگزار می شود. آقای ارژنگ برهان آزاد نیز در طی گفتگوی تلفنی خود به خبرنگار رادیو فردا گفت: پارلمان اروپا نوروز را جشن می گیرد ولی شوربختانه در پارلمان ایران خبری از جشن ملی و باستانی نوروز نیست.

آقای صادق کیهانی به خانم سابین مایر و تاریا کورنبرگ گفت: انجمن های فرهنگی ایرانیان که در بهتر برگزار شدن جشن نوروزی به احزاب سبز پارلمان اروپا یاری رسانده بودند، این تلاش خود را تقدیم زندانیان سیاسی در ایران کرده و آرزوی آزادی آنان را دارند و امیدوار است که خانم کورنبرک بتواند در این سال از زندانیان سیاسی در ایران دیدار کرده و در راه آزادی آنان تلاش کنند.

 
این گزارش از طرف کمیته پشتیبانی از جشن نوروز در پارلمان اروپا نوشته شده است

**********

 عکاس و فیلمبردار مسئول : 666 سبز

 

۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه

شادباش نوروزی 2720 ایرانی - 1391 خورشیدی


 همگی ما ، مانند ماهی های این عکس ، سر درگمیم و منتظر نشسته اییم که کی به سراغ ما بیایند

امیدوارم در این سال نو ، همه همسو و یک صدا شویم و صدای « ننگ بر دیکتاتورمان » ،  بر بیت رهبری ترک بیاندازد و سید علی از تخت سلطنت به ته چاه جمکران سقوط کند

همراه شو عزیز

 

نوروزتان فرخنده باد ... هر روزتان پر خنده باد


در صورت پاک نکردن امضای من ، یعنی 666
بهره بردن از عکسهای این وبلاگ ، آزاد میباشد

۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

ادب از که آموختی ؟ از شاه اللهی جماعت !


چند وقت پیش به آقای سیا2020 پیام خصوصی دادم که ببینم مشکلش چیست و از چی ناراحته که مشکلهامون رو وابکنیم که آقا فرمود که باید بره بیرون و وقتی برگشت پاسخم رو میده !

رفت حاجی حاجی مکه تا امروز این پیام رو برام گذاشت

قضاوت با خود شما !




۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

مسجد امام رضا در بروکسل به آتش کشیده شد !


دیشب ، مسجد امام رضا ( مسجد شیعیان ) در بروکسل به آتش کشیده شد که پیشنماز آن در این صانحه جان خود را از دست داد !

گفتنی است که این مسجد از سوی جمهوری اسلامی هم حمایت میشود ! 










۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

جشن نوروز به پارلمان اروپا هم راه یافت


جشن نوروزی امسال، به کوشش انجمن های فرهنگی ایرانیان ساکن اروپا،
در پارلمان اروپا برگزار خواهد شد



نام سخنرانان در شب برنامه

Isabelle Durant
Tarja Gronberg
Nicole Kill
Nielsen
Jean Lambert
و
Firouzeh Nahavandi


انور میرستاری



دکتر فیروزه نهاوندی



عکسها از 666



۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

شاه نفهمیده بود ( شاهنشاه به‌ قلم کاپوشینسکی )











عکسِ نهم

این عکس در تهران گرفته شده، بیست‌ و سومِ دسامبرِ ۱۹۷۳: شاه در احاطهٔ انبوهی میکروفون دارد در تالاری پُر از خبرنگار سخنرانی می‌کند. این‌جا محمدرضا که ویژگیِ معمولش خودداریِ سنجیده و به‌عمدش بود، نمی‌تواند احساساتش را پنهان کند، هیجانش را، حتی ــ بنا به گزارش‌ها ــ تب‌وتابش را. در واقع این لحظه برای تمامِ دنیا مهم و مالامال از آثار و عواقب است: شاه دارد قیمتِ جدیدِ نفت را اعلام می‌کند. قیمت در کمتر از دو ماه چهار برابر شده و ایران که معمولاً سالی پنج میلیارد دلار از صادراتِ نفتش درآمد داشت، حالا دارد به بیست میلیارد عایدی می‌رسد. مهم‌تر از آن، دخل ‌و خرجِ این‌ همه پول فقط دستِ شاه است. در این مُلکِ استبدادی او می‌تواند هرجور دلش می‌خواهد خرجش کند. می‌تواند بریزدش توی دریا، بستنی بخرد، یا توی گاوصندوقِ طلا نگهش دارد.

تعجبی ندارد که این‌قدر هیجا‌ن‌زده است ــ هرکدامِ ما چه‌کار می‌کرد اگر ناگهان می‌فهمید بیست میلیارد دلار توی جیبش است و به‌علاوه بیست میلیارد دلارِ دیگر هم سالِ دیگر و همهٔ سال‌های بعدی در راه است، و نهایتاً حتی مبالغی عظیم‌تر؟ تعجبی ندارد شاه این‌طور رفتار کرد، خونسردی و آرامشش را از دست داد. به‌عوضِ جمع کردنِ خانواده‌اش، سرلشگرهای وفادارش، و مشاوران معتمدش دورِ هم برای یافتنِ معقول‌ترین راهِ استفاده از چنین ثروتی، حاکم ــ که ادعا می‌کند به ناگهان صاحبِ بینشی متعالی شده ــ خطاب به تک‌تکِ آدم‌ها اعلام می‌کند در فاصلهٔ زمانیِ گذشتِ یک نسل ایران را (که کشورِ عقب‌مانده، بی‌سامان، بی‌سواد، و پابرهنه‌ای است) بدل به پنجمین قدرتِ بزرگِ دنیا کند. پادشاه همزمان با شعارِ «سعادت و خوشبختی برای همه» امیدهای بسیار در میانِ مردمش برمی‌انگیزد. در آغاز که همه از پولِ واقعاً عظیمِ شاه باخبر بودند، این امید‌ها به کل پوچ و واهی به‌نظر نمی‌آمدند.

چند روز پس از این کنفرانسِ مطبوعاتی که عکس به ما نشان می‌دهد، مصاحبه‌ای می‌کند با هفته‌نامهٔ اشپیگلِ آلمان و می‌گوید: «ما تا ده سالِ دیگر به سطحی از زندگی می‌رسیم که الان شما آلمانی‌ها، فرانسوی‌ها، و انگلیسی‌ها دارید.»
خبرنگار ناباور می‌پرسد «قربان، شما واقعاً فکر می‌کنید می‌توانید ده‌ساله به چنین جایی برسید؟»
- «بله، البته.»
اما روزنامه‌نگارِ مبهوت می‌گوید غرب بسیار نسل‌ها طول کشید تا به این سطحِ کنونی از زندگی برسد. می‌توانید همهٔ آن مراحل را طی نکرده ازشان گذر کنید؟
- «البته».

حالا که دارم به این گفت‌وگو فکر می‌کنم محمدرضا دیگر در کشور نیست و من در میان کودکانی نیمه برهنه و لرزان دارم با مکافات از وسطِ گِل ‌و گُهِ روستای کوچکی نزدیکِ شیراز، پُرِ آلونک‌های زشت و حقیرِ گلی رد می‌شوم. جلوی یکی از آلونک‌ها زنی دارد سِرگینِ گاو را به‌هیئتِ کیک‌های گِردی درمی‌آورد تا (در این مملکتِ نفت و گاز!) وقتی خشک شدند تنها قوتشان کند و جلوی جمعِ خانواده‌اش بگذارد.

خب، با قدم زدن در این روستای قرونِ‌ وسطاییِ غم‌زده و به یاد آوردنِ این گفت‌وگوی چند سال قبل، پیش‌پاافتاده‌ترین فکرِ ممکن به ذهنم می‌آید: حتی عظیم‌ترین چرندیات هم از محدودهٔ ابداعِ انسانی خارج نیست. به‌هرحال عجالتاً حاکمِ مستبد خودش را در کاخ حبس می‌کند و دستورِ صد‌ها تصمیمی را می‌دهد که وطنش را متلاطم خواهند کرد و پنج سال بعد به سرنگونی‌اش می‌انجامند. دستور می‌دهد سرمایه‌گذاری‌ها دو برابر شود، مفصل شروع می‌کند به وارداتِ فن‌آوری‌های روز، و سومین ارتشِ پیشرفتهٔ دنیا را تشکیل می‌دهد. فرمان می‌دهد روزآمد‌ترین تجهیزات و لوازم را سفارش بدهند، نصب کنند، و به‌کار گیرند. دستگاه‌های مدرن کالاهای مدرن تولید می‌کنند؛ بنا است ایران با محصولاتِ ممتازش دنیا را به زیر سیطره‌اش ببرد. تصمیم می‌گیرد نیروگاهِ اتمی بسازد، نیروگاه‌های تولیدِ برق، کارخانه‌های ذوب‌ آهن، و مجتمع‌های صنعتیِ عظیم. بعد چون زمستانِ اروپا مطبوع است، می‌رود سنت ‌موریس برای اسکی، اما به‌یکباره می‌بیند اقامتگاهِ زیبا و خوش‌ساختش در سنت‌موریس دیگر مخفیگاه و خلوتی آرام و بی‌سروصدا نیست، چون حالا دیگر در همه‌جای جهان معروف شده به الدورادوی تازه و مراکزِ قدرتِ دنیا را برانگیخته، مراکزی که تویشان همه فوراً شروع کرده‌اند به حساب و کتابِ رقمِ پولی که به ‌چنگِ ایران افتاده.

نخست‌وزیر و وزرای دولت‌های محترم و مرفهِ کشورهایی مهم و آبرومند بیرونِ خانهٔ شاه در سوئیس صف کشیده‌اند. حاکم روی صندلیِ راحتی نشسته، دارد دست‌هایش را با آتشِ شومینه گرم می‌کند، و به سیلِ طرح‌ها، پیشنهاد‌ها و بیانیه‌ها گوش می‌دهد. حالا تمامِ دنیا پی‌اش‌اند. جلویش سر‌ها فرود آمده است، گردن‌ها خم‌شده و دست‌ها دراز. به نخست‌وزیر‌ها و وزرا می‌گفت: «خب، ببینید، شما حکومت کردن بلد نیستید و برای همین است که پول ندارید.» در لندن و رم سخنرانی کرد، پاریس را نصیحت کرد، مادرید را شماتت کرد. دنیا افتاده و سربه‌زیر حرف‌هایش را تمام‌وکمال گوش داد و حتی زننده‌ترین سرزنش‌هایش را به‌ رو نیاورد چون نمی‌توانست چشم از کوهِ طلایی که در بیابان‌های ایران خوابیده بود، بگیرد. سفرای تهرانِ این کشور‌ها زیر تلّ تلگراف‌هایی که وزرا به‌سویشان روانه می‌کردند، دیوانه شده بودند، همه‌شان هم دربارهٔ پول: شاه چه‌قدر می‌تواند بهمان بدهد؟ کِی و با چه شرایطی؟ می‌گویی نمی‌دهد؟ خب به عالیجناب اصرار کن! ما خدماتِ تضمین‌شده می‌دهیم و قول می‌دهیم سروصدا و تبلیغاتِ حسابی بکنیم! به‌عوضِ متانت و وقار، هُل و فشارِ بی‌پایان، نگاه‌های بی‌تاب و دست‌های عرق‌کرده، اتاق‌های انتظارِ دفترِ حتی بی‌اهمیت‌ترین وزرای ایران را آکنده‌اند. آدم‌ها همدیگر را هُل می‌دهند، آستینِ همدیگر را می‌کِشند، داد می‌زنند، صف بایستید، سرِ نوبتتان منتظر شوید! این‌ها رؤسای شرکت‌های چندملیتی‌اند، مدیرانِ شرکت‌های چندکارهٔ بزرگ، نمایندگانِ مؤسسه‌های مشهور، و دست‌آخر فرستاده‌های دولت‌هایی کم‌وبیش محترم. دارند یکی بعدِ دیگری طرح می‌دهند، پیشنهاد می‌کنند، تبلیغِ این یا آن کارخانهٔ تولیدِ هواپیما، ماشین، تلویزیون، و ساعت را می‌کنند. و جز این مقاماتِ برجسته و ــ در شرایطِ معمول ــ متینِ صاحبِ سرمایه‌ها و کارخانه‌های دنیا، کشور را سیلِ جمع‌های کوچک‌تری برداشته، سرمایه‌گذار‌ها و کلاهبردارهای خرده‌پا، کارشناسانِ طلا، جواهرات، دیسکوتِک، کلابِ ‌استریپ‌تیز، تریاک، بار، اصلاحِ با تیغ، و موج‌سواری برداشته. این آدم‌ها دارند لَه‌لَه می‌زنند واردِ ایران شوند و اعتنایی به دانشجویانِ کلاه‌به‌سری ندارند که در فرودگاه‌های اروپایی سعی می‌کنند دستشان اعلامیه‌هایی بدهند که می‌گویند در وطنشان مردم دارند زیرِ شکنجه می‌میرند، که هیچ‌کس نمی‌داند قربانیانی که ساواک ربوده، مُرده‌اند یا زنده. کی اهمیت می‌دهد، آن‌هم وقتی سود حسابی است و از این گذشته، همه‌چیز هم که دارد با شعارِ پُرِ وجد و امیدِ شاه که «تمدنِ بزرگ» بنا می‌کند، اتفاق می‌افتد؟

در این اثنا محمدرضا از سفرِ تعطیلاتِ زمستانی‌اش برگشته؛ خوب استراحت کرده و راضی است. عاقبت همه دارند ستایشش می‌کنند؛ تمامِ دنیا دارند می‌نویسند سرمشقِ دنیا است، ویژگی‌های بی‌نظیرش را درشت می‌کنند، پیوسته یادآوری می‌کنند همه‌جا، هر طرف برگردی و نگاه کنی، کلی آشفتگی و تقلب و نیرنگ است، درحالی‌که در این سرزمین ــ اصلاً نیست.

متأسفانه رضایتِ پادشاه قرار نیست خیلی طول بکِشد. توسعه‌ رودخانه‌ای است خطرناک و نامطمئن؛ این را هر که در کورانِ آبش شیرجه زده باشد، می‌داند. در سطح، آب نرم و شتابان در جریان است اما اگر ناخدا یک حرکتِ بی‌احتیاط یا نسنجیده کند، می‌فهمد چه گرداب‌های بسیار و آب‌تل‌های گسترده‌ای زیرِ آب نهفته. هرچه کَشتی بیشتر و بیشتر به دامِ این خطرات می‌افتد، پیشانیِ ناخدا هم بیشتر و بیشتر چین می‌خورد. دارد کماکان آواز می‌خواند و سوت می‌زند تا روحیه‌اش را حفظ کند. به‌نظر می‌آید کَشتی هنوز دارد پیش می‌رود، اما یک‌جا گیر کرده. سینهٔ کشتی روی پُشته‌ای ماسه‌ای جاگیر شده. به‌هرحال که همهٔ این‌ها بعد‌تر اتفاق می‌افتد. این‌ حین شاه دارد خریدهای میلیاردی می‌کند و از تمام قاره‌ها کَشتی‌های پُرِ کالا روانهٔ ایران‌ شده‌اند. اما به خلیج که می‌رسند معلوم می‌شود بندرگاه‌های کوچکِ قدیمی ظرفیتِ چنین محموله‌های انبوهی را ندارند (شاه این را نفهمیده بود). چند صد کَشتی لبِ ساحل به‌صف‌اند و تا شش ماهی را آن‌جا می‌مانند. بابتِ تأخیرشان ایران سالی یک میلیارد دلار به شرکت‌های کَشتیرانی پول می‌دهد. بالاخره یک‌جوری بارِ کَشتی‌ها خالی می‌شود اما بعد معلوم می‌شود هیچ انباری وجود ندارد (شاه نفهمیده بود).

در هوای آزاد، وسطِ بیابان، با آن گرمای حاره‌ایِ هولناک، میلیون‌ها تُن محمولهٔ جورواجور خوابیده. نصفش، شاملِ مواد غذایی و شیمیاییِ فاسدشدنی، آخرِسر دور ریخته می‌شوند. حالا باید باقیِ محموله‌ها را به‌ جای‌جایِ کشور منتقل کرد و همین لحظه معلوم می‌شود وسیلهٔ حمل‌ونقلی وجود ندارد (شاه نفهمیده بود). یا به‌بیانِ دقیق‌تر چندتایی کامیون و تریلر هست اما رقمِ مجموعشان با هم در مقایسه با آن‌چه نیاز است، خرده‌ریزه‌ای است. این می‌شود که دو هزار تریلی از اروپا سفارش می‌دهند، اما بعد معلوم می‌شود راننده‌ای وجود ندارد (شاه نفهمیده بود). بعدِ رایزنی‌های بسیارِ، یک هواپیمای مسافربری می‌رود از سئول راننده‌کامیونِ اهلِ کُرهٔ جنوبی بیاورد. حالا تریلی‌ها کم‌کم راه می‌افتند و شروع می‌کنند به انتقالِ محموله‌ها، اما همین که این راننده تریلی‌ها چند کلمهٔ فارسی یاد می‌گیرند، متوجه می‌شوند دستمزدشان فقط نصفِ راننده‌های بومی است. برخورده و عصبانی ماشین‌ها را‌‌ رها می‌کنند و برمی‌گردند به کُره. کامیون‌ها، که هنوز نتوانسته‌اند کاریشان کنند، کماکان در امتدادِ بزرگراهِ بندرعباس به تهران مانده‌اند و خاک گرفته‌اند. به‌هرحال زمان می‌گذرد و با کمکِ شرکت‌های باربریِ فرنگی، بالاخره کارخانه‌ها و ماشین‌هایی که از خارج خریداری شده‌اند، به مقصدِ مقررشان می‌رسند. حالا وقتِ سوار کردنشان است. اما معلوم می‌شود ایران مهندس یا متخصصی ندارد (شاه نفهمیده بود). منطقی که نگاه کنیم آنکه خیز برمی‌دارد برای ساختنِ «تمدنِ بزرگ» باید کارش را از آدم‌ها شروع کند، با تربیت و تعلیمِ یک جمعِ متخصص، تا بتواند به یک هستهٔ روشنفکرِ اندیشمند برسد. ولی این دقیقاً‌‌ همان تفکری است که برای او غیرقابل قبول است. دانشگاه و مدرسهٔ فنیِ تازه که باز کنی، هر کدامشان می‌شود یک لانهٔ زنبور، هر دانشجویی می‌شود یک یاغی، یک آدمِ به‌دردنخور، یک آدمِ آزاداندیش. تعجب دارد که شاه نخواست شلاقی ببافد که بعد‌تر پوستِ خودش را می‌کوبید؟ پادشاه راهِ بهتری بلد بود ــ اکثریتِ دانشجو‌ها را دور از وطن نگه داشت. از دیدِ او این کشور یگانه و بی‌همتا بود. بیش از صدهزار ایرانیِ جوان داشتند در اروپا و امریکا تحصیل می‌کردند. خرجِ این سیاست بیشتر از پولی بود که ساختِ دانشگاه‌های داخلی می‌خواست؛ اما آسایش و امنیتِ نظام را تاحدی تضمین می‌کرد. اکثرِ این جوانان هیچ‌وقت برنگشتند. امروز تعدادِ دکترهای ایرانی‌ای که در سن فرانسیسکو یا هامبورگ طبابت می‌کنند، از تعدادشان در تبریز و مشهد بیشتر است. حتی به‌خاطرِ دستمزدهای حسابیِ پیشنهادیِ شاه هم برنگشتند. از ساواک می‌ترسیدند و دلشان نمی‌خواست برگردند کفشِ کسی را ببوسند.

ایرانی‌های در وطن نمی‌توانستند کتاب‌های بهترین نویسنده‌های مملکت را بخوانند (چون فقط خارج از کشور منتشر می‌شدند)، نمی‌توانستند فیلم‌های کارگردان‌های برجسته‌اش را ببینند (چون اجازهٔ نمایش در ایران نداشتند)، نمی‌توانستند صدای روشنفکرانش را بشنوند (چون محکوم به سکوت شده‌ بودند). شاه مردم را گذاشت تا بینِ ساواک و روحانیان یکی را انتخاب کنند. آن‌ها روحانیان را انتخاب کردند. آدم که به سقوطِ حکومت‌های خودکامه فکر می‌کند، هیچ نباید گرفتارِ این توهم شود که از پسِ این سقوط کلِ نظام، چون خوابی بد، تمام می‌شود. کالبدِ عینیِ نظام به انتهای عمرش می‌رسد اما پیامدهای روانی و اجتماعی‌اش تا سال‌ها به زندگی ادامه می‌دهند و حتی به‌هیئتِ رفتارهای ناخودآگاه ممتد می‌شوند و به‌جا می‌مانند. حکومتِ خودکامه‌ای که روشنفکرانش و فرهنگش را نابود می‌کند، پشت‌سرش برهوتِ بایری می‌گذارد که تویش درختِ اندیشه چندان سریع نمی‌روید. آن‌هایی که از خفا، از گوشه‌ها و شکاف‌های زمین‌های بی‌حاصل، سر برمی‌آورند همیشه بهترین آدم‌ها نیستند، بلکه اغلب کسانی‌اند که نشان داده‌اند به‌نسبتِ باقی قوی‌تر و مقاوم‌ترند، همیشه آن‌هایی نیستند که ارزش‌های تازه استوار می‌کنند بلکه کسانی‌اند که پوستِ کلفت و انعطاف‌پذیریِ شخصیشان باعث شده نجات یابند.

در چنین شرایطی تاریخ شروع می‌کند در دوری باطل و مصیبت‌بار گشتن، دوری که ممکن است گاه تمامِ یک دوران طول بکشد تا از هم بگسلد. اما باید این‌جا بایستیم یا حتی چندسالی عقب برویم، چون وقتی از روی رخداد‌ها بپریم یعنی «تمدنِ بزرگ» را به باد داده‌ایم، تمدنی که اول باید بسازیمش. اما چه‌طور باید این‌جا بسازیمش، این‌جا که متخصصی نیست و ملت، حتی آن‌ها که بی‌تابِ آموختن‌اند، جایی برای تحصیل ندارند؟ شاه برای تحققِ رؤیایش درجا به‌ دست‌کم هفتصد هزار متخصص احتیاج داشت. یک‌دفعه مطمئن‌ترین و بهترین راه‌حل به ذهنِ یکی می‌رسد ــ وارد کنیم. وزنِ جنبهٔ امنیتیِ قضیه این‌جا سنگین است چون خارجی‌ها به کارشان مشغول می‌شوند، به پول درآوردن، و برگشتن به خانه، و بنابراین معلوم است که توطئه‌ و شورش و نزاع هوا نمی‌کنند و از ساواک نمی‌نالند. کلاً در تمامِ دنیا انقلابی نمی‌شد اگر مثلاً پاراگوئه را اِکوادوری‌ها می‌ساختند و عربستانِ سعودی را هندی‌ها. تکانی‌ به خودت بده، آدم‌ها را قاطیِ هم وارد کن، جابه‌جاشان کن، هرکدامشان را یک‌ جا بفرست، و بعد دیگر امنیت و آرامش داری. بنابراین کم‌کم ده‌ها هزار خارجی به ایران پا می‌گذارند. هواپیما بعدِ هواپیما در فرودگاهِ تهران فرود می‌آیند: خدمتکارِ خانه‌ از فیلیپین، مهندسِ هیدرولیک از یونان، برق‌کار از نروژ، حسابدار از پاکستان، تعمیرکار از ایتالیا، نظامی از ایالاتِ متحد.

بیایید عکس‌های شاه را در این دوره نگاهی بیندازیم: دارد با مهندسیِ اهلِ مونیخ حرف می‌زند، با سرکارگری اهلِ میلان، مسئولِ جرثقیل اهلِ بوستون، برق‌کار اهلِ کوزنِتس. آن‌وقت تنها ایرانی‌های توی این عکس‌ها کی‌اند؟ وزرا و مأموران ساواکِ محافظِ پادشاه. هم‌میهنانشان، غایبانِ این عکس‌ها، همهٔ این‌‌ها را با چشمانی ازحدقه‌درآمده نظاره می‌کنند. این ارتشِ خارجی‌ها، به‌پشتوانهٔ تخصصِ فنی‌شان، این‌که می‌دانند کدام دگمه‌ها را باید فشار دهند، کدام اهرم‌ها را باید بکِشند، کدام سیم‌ها را باید وصل کنند، ولو پیش‌پاافتاده‌ترین کارِ ممکن هم باشد، می‌افتند به فرمان دادن و ایرانی‌ها را انباشته از عقدهٔ حقارت می‌کنند. خارجیه بلد است و من بلد نیستم. این‌ها مردمانی مغرورند و پای شأن و منزلتشان که وسط باشد، بی‌‌‌نهایت هم حساس می‌شوند. یک ایرانی هیچ‌وقت نمی‌پذیرد که نمی‌تواند کاری را انجام بدهد؛ چنین اقراری برایش مساویِ سرافکندگیِ عظیم و بی‌آبرویی است. عذاب می‌کِشد، غصه می‌گیرد، و نهایتاً به‌تدریج متنفر می‌شود. ایرانی‌ها سریع فهمیدند تصورِ راهبرِ حاکمشان چیست: شما‌ها همه فقط بنشینید زیرِ سایهٔ دیوارهای مسجد و گوسفندتان را بپایید، چون یک قرن طول می‌کشد به یک دردی بخورید! من اما باید ده‌ساله با کمکِ خارجی‌ها امپراتوری‌ای عالمگیر بسازم. برای همین است که در ذهنِ ایرانی‌ها «تمدنِ بزرگ» بیش از هر چیز تحقیری است عظیم.