۱۳۹۴ آذر ۲۳, دوشنبه

دو داستان کاملا واقعی که به هم سنجاق شده اند :

 


.


جاتون خالی ، شنبه شب یه جایی دعوت بودم. همون همکارم که پیشتر تعریفش را کرده بودم.

چند سالی بیشتر نیست که خانوادگی از ایران اومدن و کار پناهندگی واقامتشون درست شده ولی هنوز ملیت بلژیکی ندارن. فعلا آقا پرویز مشغول کاره و خانمش هم که داره هنوز زبون فرانسه میخونه. تو همون کلاس هم با چند تا خانم ایرانی دیگه آشنا شده که با هم خیلی جی جی باجی شدن در اینجور مهمونیها همیشه حضور دارن.



خلاصه در اون شب هم طبق معمول ، مهمونها گروه گروه شده بودن و با هم حرف میزدن و در اتاق مهمونی سی چهل متری ، تقریبا صدای همه را میشد شنید.



طرفهای صحبت من که همش داشتند پز تلفنهای همراه و مزایای خودروهاشون رو به همدیگه میدادن ومن هم که اصلا اهل این حرفها نیستم ، داشتم به صحبت های دیگران گوش میکردم که شاید صحبتهای جالبتری بشنوم.



صحبت خانمها که واقعا شنیدنی و آموزنده بود. خانمها از اینکه هنوز ملیتشون درست نشده حرف میزدن و نگرانیشون هم این بود که امسال تابستون هم نتونن برن ایران !



گوشام رو تیز کردم ببینم که علت بیتابیشون برای برگشت به ایران چیه  .... آخه چهار پنج سال بیشتر نیست که از ایران اومدن بیرون !



از شنیدن درد دل خانمها ، فهمیدم که دلنگرانیها سر هر چیزی است به جز خود ایران !



شمسی خانم ، نگرانیش این بود که نوه خاله اش بدنیا اومده و هنوز ندیده اش. میگفت وای اگه بدونید چقدر بامزه شده ، مامانش گوشی رو میگیره ، میگه به خاله سلام کن ، اونم میگه « سلام آله » ... خود شمسی خانم که از خنده ریسه رفت و خانمهای دیگه هم مثل اینکه صد ساله که نوه خاله ایشون رو میشناسن « واااای خدا » ، « اللهی بمییییرم » ووو از دهنشون سرازیر شد !



یکی دیگه از خانمها نگرانیش این بود که اینجا پودر پسته و خلال بادوم و آویشن و هفت ادویه پیدا نمیشه و باید خودش حتما بره ایران تا بتونه اینا رو بیاره !



یکی دیگه داغ دلش تازه شد که اگه بره ایران باید با خودش کلی جنس بیاره ! حالا جنسها چی بودن ؟! گوشتکوب ، دم کنی و سیخ کباب !


یکی دیگشون هم که میگفت دواهای بلژیکی که اصلا بدرد نمیخوره ! دکتراشون هم که زورشون میاد یه آنتی بیوتیک بدن ! خودش باید بره و کلی آنتی بیوتیک و « استامینوفن » بیاره !



یکی دیگشون هم که دلش برای سفره های ابوالفظل عمه جانش تنگ شده بود !



خانمها و سخنان آموزنده شان را رها کردم و چون بحث آقایان از گوشی و خودرو ، رسیده بود به حال و حول هایی که در جوانی کرده بودن ،. گوشهایم را تیز کردم تا سخنان آنطرفی ها را بشنوم. یکی از اون گروه چشمش به من افتاد و گفت ، تشریف بیاورید و کمی هم با ما باشید ، من هم از خدا خواسته ، بلند شدم و پیش آنها نشستم.



آنها چند جوان بودن که داشتن با دقت هرچه بیشتر به حرفهای یک آقای مسنتر گوش میدادن. آقاهه هم افسار بحث را گرفته بود و یه کله میتازوند !



- آره ، پدرم میگه سال هزار و سیصد و چهل که تازه عروسی کرده بود ، گروهبان ارتش بود ، حالا سکه تمام پهلوی چند بود ، همش نود تومن ! نود تا تک تومنی ها !



همون موقع یک خانه دو اتاقه ، نزدیک سه راه سیروس خریدن ، چهارده هزار تومن ! چهارده هزار تک تومنی ها ! تازه هفت هزار تومن رو پیش دادن ، هفت هزار تومن دیگه اش رو هم از بانک وام گرفتن ! هفت هزار تک تومنی ها !



حالا حقوق پدرم چقدر بود ؟!!! چهار صد تومن !

یعنی راحت با یک سال پس انداز ، پول پیش رو جمع کرد و بقیه اش رو هم از بانک وام گرفت !



جوان ها هم شروع کردن به سر تکان دادن و « چی بودیم و چی شدیم » و « ملت لیاقت نداشتن » گفتن.



من دیدم که نه ... مثل اینکه آقا خسرو این جوانان را بچه گیر آورده ، گفتم آقا خسرو ، چرا برای همه قیمت ها ، میگید « تک تومنی » ولی برای حقوق چهارصد تومنی پدرتون تاکید نمی کنید که منظورتون چهارصد تا تک تومنیه ؟!

دو سه تا جوون ، من رو چپ چپ نیگا کردن و یکی از جوونها زد زیر خنده و گفت ، آقا فریبرز خیلی شوخن !



گفتم ، نه اصلا شوخی نمیکنم !



پسره جا خورد ! گفت حقوق پدرشون چهارصد هزار تومن بوده دیگه !



گفتم ، چهارصد هزار تومن ؟!!! اونوقت هفت هزار تومن پیش دادن و هفت هزار تومن وام گرفتن ؟!!!

اون زمانی که آقا خسرو میگن ، حقوق وکیل و وزیرش هم چهارصد هزار تومن نبوده حالا چه جوریه که حقوق یک گروهبان یوهویی چهارصد هزار تومن بوده ؟!


آقا خسرو پرید وسط و گفت : من کی گفتم چهار صد هزار تومن ؟! من گفتم چهار صد تومن !



دیدم که جوونها یوهویی یه تکونی خوردن.

گفتم : خوب وقتی که شما روی همه قیمتها تاکید میکنید که تک تومنی بوده و روی حقوق پدرتون تاکید نمی کنید ، این جوونهای امروزی خیال میکنند منظورتون هزار تومنه !



یکی از جوونها پرید و گفت ، خوب چرا قیمت خونه رو نمیگید ، میگن پدرشون یه خونه دو اتاقه خریدن چهارده هزار تا تک تومنی !



گفتم : خوب عزیزم ، لابد خیال کردی که منظورشون از دو اتاقه ، دوتا اتاق خوابه !

با لحن بی ادبی گفت ، « په نه په » !

گفتم خوب دیگه ، وقتی نمیدونی ، نظر نده !
منظور آقا خسرو ، دو تا دونه « تک تومنی » اتاقه !



همه سرها برگشت سمت آقا خسرو ، آقا خسرو هم خیلی دستپاچه گفت ، خوب آخه قرار بود که بعد از اینکه قسط بانک تموم شد ، دو تا اتاق دیگه هم روش بسازن ... اینجوری دو تا اتاق پایین میشد اتاق مهمونی و نشیمن ، دو تا بالایی هم میشد اتاق خواب.



گفتم ، درضمن در اون زمانها ، خونه ها ، حموم هم نداشت باید میرفتن حموم عمومی ! گمون کنم که آب و برق هم نداشت !



گفت من که حرفی از حموم تو خونه نزدم ! تو هر محله ایی ، یه حموم نمره بود  ... یک سال بعدش هم ، سیصد تومن دادن آب کشیدن و چند وقت بعدش هم برق ! برقو یادم نیست چند دادن.

گفتم : بله نزدید ، ولی این جوونها ، خیال میکنن که با چهارده هزار تومن یک خانه دو اتاق خوابه با سونا و جکوزی میشد خرید !



درضمن ، شما میگید که با یک سال پس انداز ، راحت میشد پول پیش رو جمع کرد ، با ماهی چهارصد تومن چه جوری میشه یک ساله هفت هزار تومن ....

آقا خسرو پرید وسط و گفت ، آخه پدرم دوماد سرخونه بود و همه خرجها رو پدر بزرگم میداد ، اینجوری شد که تونست حقوقش رو جمع کنه !



گفتم ، آها پس جریان اینجوری بوده .... ولی بازم با یکسال پس انداز که ...

بازم خسرو پرید تو حرفم و گفت ، خوب پول پیش رو دو تا پدر بزرگام کمکش کردن دیگه....



گفتم : خوب آخه شما هیچ کدوم اینا رو نمیگید ! این جوونها خیال میکنند که زمان شاه ملت پول پارو میکردن و همه چی هم مفت بوده و خوشی زده بوده زیر دلشون !

آلان هم گفتید که برای لوله کشی آب ، سی صد تومن پول دادن ، خوب با حقوق چهارصد تومنی ...


یکی از جوونها ، گفت ، آقا فریبرز ، لازم نیست خودتون رو بیشتر خسته کنید ، همینکه فهمیدیم که حقوق های اون زمان هم « تک تومنی » بوده ، تا تهش رو خوندیم.


آقای خسرو که سرگرم خیار پوست کندن شد و دیگه چیزی نگفت ، یکی دیگه از جوونها گفت : چرا دلار هفت تومنی رو نمیگید ؟!

اون یکی جوونه در پاسخش گفت ، محسن جون ، با چهارصد پونصد تومن در ماه ، مگه چند دلار میشد خرید .... تازه اگه همش رو هم تبدیل کنی ، ..... میشد ..... شصت هفتاد دلار ، خوب با این پول کجا میشد رفت !



صدای شمسی خانم بلند شد بفرمایید شام و یوهویی آقا خسرو زیردستی خیار رو ول کرد هوا و به سمت میز شام هجوم برد ....


.
.

 تذکر کوچک : نام های آورده شده ، نامهای تخیلی بوده و شباهت نام ، رفتار یا گفتارشان با یکی از اعضای خانواده شما کاملا اتفاقی میباشد.





.
.

در همین راستا :



پای سخنان نصرت الله خان !
http://666sabz.blogspot.be/2014/09/blog-post_16.html



.
.

۴ نظر:

  1. تحلیلت خیلی خیلی تخمی بود. نه تو نه خسرو خان نه اون جوونا نه از ارزش دلار، نه قدرت خرید، نه تورم چیری نمی دونین. منظورم تورم و قدرت هرید که تو اتوبوس و تاکسی حرفش و می زنن نیست. منظورم تخلیل واقعی هست که نه تو بلد بودی نه تو مهمونی جاش بود.

    پاسخحذف
  2. ریدم به اون تاییدت,اصن احتیاج به تایید تو کسکش ندارم

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. عرض کردم که نامها تخیلی است ! شما چرا رگ گردنی شدید ؟!

      حذف