این ماجرا برمیگردد به سال ۱۳۵۴ یعنی زمانی که پدرم در لشکر ۹۲ زرهی اهواز خدمت میکرد و سمت ریاست روابط عمومی لشکر را بر عهده داشت !
روزی فرمانده وقت لشکر پدرم را به اتاق فرماندهی احضار کرده و به او خبر میدهد که چندی از مستشارهای آمریکایی قصد دارند در روز آدینه گردشی در روستاهای اطراف اهواز داشته باشند و ایشان پدرم که به خاطر گذراندن دوره های نظامی در آمریکا ، هم به زبان انگلیسی و هم به آداب و رسوم آمریکایی شناخت کافی دارد را معرفی کرده که مورد قبول رییس ضد اطلاعات اهواز واقع شده و پدرم وظیفه دارد تا با چند سرباز به عنوان راننده و محافظ ، مستشاران آمریکایی و همسرانشان را همراهی کند.
پدرم بدون کوچکترین تاملی این فرمان را پذیرفت و پس از ادای احترام از اتاق بیرون رفت.
روز آدینه فرا رسید و چندی از مستشاران آمریکایی همراه با همسرانشان در اتوموبیل های تشریفاتی جای گرفتند که با دو جیپ ارتش اسکورت شده و به روستاهای خوش آب و هوا و دیدنی اطراف اهواز رهسپار شدند.
در مناطق دیدنی اتوموبیل ها متوقف میشدند ، مستشاران و همسرانشان پیاده شده و قدمی میزدند ، عکس و فیلمی هم میگرفتند و در صورت نیاز پدرم درباره مناطق و فرهنگ مردم آنجا توضیحاتی میداد.
در میان راه ، اتوموبیل ها از منطقه « کوت عبدالله » میگذشتند ، پدرم که در نخستین اتوموبیل تشریفاتی در کنار راننده نشسته بود از آینه بغل میبیند که اتوموبیل های پشت سر متوقف شده اند ، پدرم سریعا به راننده میگوید که دور بزند تا ببینند چه اتفاقی افتاده !
پس از رسیدن به بقیه اتوموبیلها ، متوجه میشوند که بانوان آمریکایی با تعجب بسیار در حال عکاسی و فیلمبرداری از زنان روستایی هستند که تاپاله های گاو را گوله میکنند و به دیوار کلبه ها میچسبانند !
یکی از مستشارها که با یک دست بینی اش را سفت گرفته و با دست دیگرش مگس ها را از خود دور میکرد از پدرم میپرسد که این زنان چه میکنند و اینها چه هستند که به دیوارها میچسبانند !
پدرم توضیح میدهد که اینها تاپاله گاو هستند که پس از خشک شدن به عنوان سوخت برای پخت و پز و در زمستان هم برای گرم کردن خانه به کار میروند !
مستشار آمریکایی با لحن مسخره این مطلب را برای همکاران و بانوانشان که دور آنها جمع میشدند بازگو میکند و یکی از همسران با تعجب بسیار از پدرم میپرسد که چگونه میشود در منطقه ایی که روی نفت خوابیده ، روستاییان آن برای گرم کردن خانه ها ، از فضولات گاو استفاده کنند !
پدرم پس از چند لحظه درنگ میگوید ، فاصله اینجا از شهر خیلی زیاد است و لوله کشی گاز کار آسانی نیست !
سپس توصیه میکند که تا غروب نشده به اهواز برگردند.
در موقع سوار شدن به اتوموبیل ، مستشاری متوجه لوله های گازی میشود که در چند کیلومتری آنجا در حال سوختن بودند و از پدرم میپرسد که این گازها را برای چه میسوزانند !
پدرم پاسخ میدهد که این گازها سمی هستند و نمیشود از آنها استفاده کرد !
مستشار میگوید ، اگر گازهای سمی را میشود تا اینجا رساند ، پس گازهای دیگر را هم میشود ، مگر نه ؟!
پدرم پاسخی نمیدهد و با حرف تو حرف آوردن ، بحث را عوض میکند ....
آنروز گذشت ولی هنوز که هنوز است پدرم از خود میپرسد که چرا روستاییان ایران همواره مورد بی مهری و بی توجهی سردمداران کشور قرار میگیرند !
در همین راستا :
خاطره ایی از لشکر ۹۲ زرهی اهواز ! ( ۱۸+ )