« شعبان جعفری »
در روزهای پایانی سال 1380 به دعوت "هما سرشار" روزنامه نگار، عدهای از
ایرانیان مقیم لس آنجلس در سالن یك كتاب فروشی در خیابان WEST WOOD گرد
آمدند. این گردهمآئی به بهانه چاپ كتاب جدید این روزنامه نگار دهه 40 و50 ایران بنام "شعبان
جعفری" بود. شاید نویسنده و شاید هم خود شعبان جعفری بر این تصور بودند كه
شركت كنندگان در این گردهمآئی از نقش آفرین و مصاحبه كننده با او قدردانی خواهند
كرد، اما چنین نشد !
پیشگفتار كتاب "شعبان جعفری"
بسیاری از آشنایان و حتی شنوندگان و خوانندگان حوادث منجر به كودتای 28 مرداد را
در حیرت فرو برد. در این پیشگفتار شعبان جعفری مردی توصیف شدهاست « سنتی، لوطی منش، قانع، شاكر دادهها
و ندادهها، بلند طبع، تیزهوش، محتاط، محافظه كار، شوخ طبع، نكته سنج و یكی از
اهالی آشنای جنوب شهر
» ( صفحه یازده كتاب ) و « باستانیكاری از تبار مردسالاران جنوب شهر... » ( صفحه دوازه )
شاید خود شعبان جعفری هم در خواب نمی دید
كه روزگاری نه در ناف تهران، بلكه در ناف لسآنجلس برایش كتاب بنویسند، از باجگیری
و اوباش پروری تبرئه و برایش بزرگداشت برپا كنند. این هم از همان دستاوردهای فاجعه
بار جمهوری اسلامی و خیانت به انقلاب یك ملت است، كه اجازه می دهد چماقداران
كودتای 28 مرداد، رو سفیدتر از چماقداران جمهوری اسلامی در برابر دوربینهای
تلویزیونی ظاهر شوند و با افتخار از آنچه در دهه 30 كردند یاد كنند. وقتی حسین الله
كرم، حاج بخشی، ده نمكی و دهها امثال آنها، با ادامه راه شعبان جعفری در جمهوری
اسلامی بر صدر نشستهاند، شعبان جعفری چرا از آنچه كه در دهه30 كرد و زیر سایه دولت كودتا درجه
سرتیپی افتخاری از دربار شاهنشاهی گرفت شرمنده باشد؟ اتفاقا آن درسی كه از انتشار كتاب خاطرات شعبان
جعفری، معروف به "شعبان بی مخ" باید گرفت همین است: اینكه در جمهوری اسلامی روی امثال شعبان
جعفری در اوباشگری و چماقداری در برابر امثال كاوه اصفهان و الله كرم و روی امثال
پرویز ثابتی ( معاون سیاسی ساواك شاهنشاهی ) در برابر سعید امامی ( معاون سیاسی فلاحیان )
سفید شد. همچنان كه گروهبان ساقی رئیس زندان قزل قلعه در برابر اسدالله لاجوردی، رئیس
وقت زندان اوین رو سفید شد. این فاجعه چنان است كه برای امثال شعبان جعفری كتاب
خاطرات و تجربیات منتشر می كنند! لات و قداره بندی كه باید به جرم شركت در كودتای
28 مرداد محاكمه میشد، اما وقتی در جمهوری اسلامی طرحهای كودتائی به تقلید از
كودتای 28 مرداد یكی بعد از دیگری به اجرا گذاشته، وقتی به سبك شعبان جعفری به
مطبوعات و دفاتر احزاب حمله می شود و به سبك دهه 30 آدم می ریایند و می كشند،
ترور می كند ( حجاریان ) و چاقو می زنند ( حمله به محمد سلامتی دبیركل مجاهدین
انقلاب اسلامی )، از چنین محاكمه به حقی هم می توان سخن گفت ؟
آنچه كه در باره تلاش "هما سرشار" روزنامه نگار دوران
پیش از انقلاب برای انتشار كتاب خاطرات شعبان جعفری و تبلیغ برای آخرین شاه ایران و
تمجید از كودتای 28 مرداد میتوان نوشت آنست كه: اگر سازمانهای اطلاعاتی امریكا و
انگلستان توانستند با هزینهای سنگین ( از نظر مالی ) و با كمك نظامیها، اوباش، لمپنها
و در برابر چشمان حیرت زده مردمی كه نمیدانستند چه دارد بر سرشان می آید دولت دكتر محمد مصدق را سرنگون
كنند، در شهر لسآنجلس با هزینهای بسیار اندك میكوشند عاملین و كارگزاران آن كودتا را تطهیر
كنند و این، صد البته متاثر از آن نقش مشابهی است كه در داخل كشور پیش برده میشود.
وقتی اسدالله لاجوردی قهرمان جمهوری اسلامی میشود و خیابانی را به نامش میكنند،
طبیعی است كه از شعبان بی مخ هم یك قهرمان شاهنشاهی بسازند. فردی كه در سال های بعد از كودتای 28 مرداد،
اغلب، بدلیل بی سوادی و تقرب به دربار شاهنشاهی سوژه انواع لطیفههای ضد كودتائی- ضد درباری مردم ایران بودهاست. این قهرمان
شاهنشاهی لسآنجلس، همان فردی است كه سوار بر جیپ نظامی به خانه مصدق حمله برد و عكسهای
آن موجود است.
به نظر میرسد، برای رسیدن به آن
هدفی كه برای رسیدن به آن از شعبان بیمخ قهرمان ساختهاند، علاوه بر نویسنده كتاب
شعبان جعفری، یك تیم كامل از نویسندگان به یاری این توطئه شتافتهاند- از جمله
دكتر عباس میلانی نویسنده كتاب "معمای هویدا"- تا در برابر جمهوری
اسلامی و فجایع عظیمی كه خائین به آرمانهای انقلاب 57 در این نظام مرتكب شدند،
چهرهای بزك كرده از نظام شاهنشاهی و كارگزاران آن برای مردم ایران و نسل جوانی كه
از آنچه در دوران دو پهلوی گذشت بیاطلاع است به نمایش بگذارند. تلاش دكتر عباس
میلانی برای از چاپ خارج كردن كتاب "محمدرضا پهلوی" نیز بخشی از همین
تلاش است.
« بچهها
بریم خانه صلح... یه عدهای فرار كردن. خلاصه، ما اونجا را زدیم به هم وبچه هام
صندلی ها را شكستن... می خوندن : « خانه صلح آتیش گرفت - جنده خونه آتیش گرفت »
اینها فرمایشان شعبان جعفری، در شرح
یكی از حملات او و نوچههایش به دفتر حزب تودهایران است كه خانم هما سرشار زحمت
جمع آوری آنها را به خود دادهاست تا هیچ گوشهای از تاریخ دوران پهلوی دوم پنهان
از قهرمانیها و قهرمانانی مانند شعبان بیمخ باقی نماند !
تفاوتی بین این كلمات گُهربار شعبان
جعفری با بیانات مشابه آن توسط امثال هادی غفاری، ده نمكی، لباسشخصیها، انصار
حزبالله، كاوه اصفهان، حاج بخشی و دیگرانی كه در جمهوری اسلامی به دفاتر احزاب و
روزنامهها حمله كردند و دست به آدم ربائی و ترور زدند مشاهده میكنید ؟
و باز از شاهد تاریخی 28 مرداد و به
نقل از كتاب خاطرات شعبان جعفری بخوانید: « ... من فرمانده بودم، خودم دنبال
روزنامه مردم بودم... خلاصه چیزاشون را ریختن و بهم زدن دیگه... گفتم پاشنه اون
دكونو باید در بیارین... اونجا بچهها همه را از بیخ و بن كندن و بردن، بعد همه
داغون شدن و ما از اونجا رفتیم. البته پلیس و مولیس و بساط اینها بود ولی هیچكدام
جلو نمیآمدن...»
( صفه 92 ، 93 و 95 شعبان جعفری )
قهرمان شاهنشاهی در مورد كریمپور
شیرازی، روزنامه نگار جسور دهه 3. مینویسد: « هیچی. اینم اونجا بود. اومدن به من گفتن
و منم خودمو زدم به مریضی و رفتم تو بیمارستان. كریمپور رو آنجا دیدم و همونجا
حسابش را رسیدم... آره حسابی حسابشو رسیدم بله... كسی نمیتوانست جلو ما را
بگیره... آخه باور كن خانم، اونموقع من هر كاری می خواستم تو تهران بكنم، می تونستم.
خدمت شما عرض كنم كه الان یادم نیست كجاس، اما اینو می دانم چیه، ما این تودهای
ها رو كه می گرفتیم گاهی سراشونو میزدیم... » ( ص164- 136 و 178شعبان جعفری )
شعبان جعفری سردسته اوباش هوادار سلطنت در پیرامون چگونگی به قتل رساندن وی میگوید:
.
این جور که ما اون موقع شنفتیم، اینو دوباره میگیرن و در لشکر ۲ زرهی
میندازنش زندان. اونم یه آدم دهن لقی بود و به همه فحش میداد و سر و صدا
میکرد. اون وقت برای این که تنبیهش کنن، روزا از تو زندان میآوردنش
بیرون. سربازا یه پالون میذاشتن روش. یه سیخونکم بهش میزدن. یه نفرم
سوارش میکردن. بعد تو زندان مجرّد بود گویا... گویا تو همون زندون از بین
میبرنش دیگه. لحاف محاف میندازن تو سلولش. نفت روش میریزن و آتیشش
میزنن.
آنها كه در ایران این اعترافات را از
دهان شعبان جعفری و به قلم هما سرشار می خوانند و می شنوند ( تلویزیون های لسآنجلسی
كه برای ایران برنامه پخش می كنند، در چند گفتگو با هما سرشار و پخش قسمت هائی
از گفتگوهای طولانی وی با شعبان بیمخ این اظهارات و مشابه آن را شنیده و دیدهاند
) اولین صحنههائی كه در برابر دیدگانشان قرار می گیرد حمله لباس شخصیها به
خوابگاه دانشگاه، حمله به همایش سالانه دفتر تحكیم وحدت در خرمآباد و حمله انصار
به تجمعات و مراسم ختم و جلسات سخنرانیهاست و با انزجار امروز و دیروز را با هم
مقایسه می كنند.
حالا نمونهای از یك سئوال و جواب را
از مصاحبه روزنامه نگار دهه 40 - 50 با شعبان جعفری بخوانید :
س- اگر دو مرتبه اتفاق بیفتد همان كار
را می كنید ؟
ج- من طرفدار شاه بودم، الانشم هستم. ( ص
192 شعبان جعفری )
حمله به خانه ی دکتر مصدق در روز ۲۸ مرداد
********
رابطه اوباش جمهوری اسلامی با
شعبان بی مخ !
شعبان جعفری، یكی از معروف ترین قداره
بندها و حامیان دربار در دوران آخرین شاه ایران، در همین مصاحبه و گفتگو از كسانی
كه در جمهوری اسلامی راه و روش او را ادامه می دهند، تلویحا با نیكی یاد كرده و
در باره آشنائی خود با آنها می گوید :
«..... همین حسین الله كرم رو شما نمی شناسین.
من هم اونو و هم حاجی بخشی رو میشناسم... » ( صفحه 337)
و در جای دیگری می گوید كه « برو بچههای ما ( منظور نوچه
های شعبان بی مخ است ) حالا هم هستند، خیلی كمك به ما كردن، حالا من نمی تونم اسمشونو بیارم.. .»
حزب الله همیشه زنده است ، شاه الله هم به همچینین
حسین الله كرم كه شعبان جعفری خود می
گوید كه خانواده او را می شناسد، در ماجرای توطئه قتل عبدالله نوری در مشهد و
تهران كه هر دو نیمه كاره ماند و تنها به كتك خوردن عبدالله نوری و مهاجرانی در
پایان یكی از نماز جمعههای تهران ختم شد نقش مستقیم داشت. ماجرای ربودن و به قتل
رساندن روشنفكران، قتل فروهرها، ترور حجاریان و همه حوادثی از این دست، مشابهت انكار
ناپذیری با حوادث مشابهی دارد كه در دهه .3 و بدست امثال شعبان جعفری و با حمایت
دربار شاهنشاهی ( بویژه علیرضا پهلوی و اشرف پهلوی، بعنوان گردانندگان پشت صحنه
حوادث ) روی داد. حالا از كتاب خاطرات شعبان جعفری در باره قتل افشار طوس، رئیس
شهربانی دكتر مصدق بخوانید :
« قضیه اینه كه حسن خطیبی با این افشار
طوس خیلی رفیق بود. اونوقت افشار طوس را دعوت می كند تو خونهاش. تیمسار بایندر و
تیمسار منزه و تیمسار مزینی، یكی دوتا دیگهام شخصی بودن كه اونا حالا اسمشون در
نظرم نیست... اینارو دعوت میكنه تو خونه. شب كه میرن تو اون خونه، خدمت شما عرض
كنم كه نمی دونم چی به خورد این میدن، چیكارش میكنن، یا آمپولش می زنن كه .. .»
س- گویا با اتر بی هوش می كنند.
ج- آره درسته ! ( صفحه 132 )
امیر كچل ( امیر رستمی ) یكی از اوباش
میدان شاه و نوچه شعبان جعفری، به كمك مرشد آمده و داستان را اینگونه در كتاب
ادامه می دهد: «
... ما اینو بردیمش تو اون غار "تلو"، بستیمش به یه جا. بعد ما غذا درست
میكردیم به اون نمیدادیم... احمد آشپز و بلوچ قرائی را میگیرن. افشار طوسم اون
دم رودخانه یه گودال كنده بودن و همونجوری حالا زنده زنده یا مرده، خفه ش كرده
بودن. یه سر طنابو این گرفته بود و یه سر طنابو اون، انداختش تو گودال، خاكم ریخته
بودن، یه سنگم گذاشته بودن روش...» ( ص 133 شعبان جعفری )
هما سرشار در مقدمه كتابش در باره
خصائل شخصی كه خود معترف به این جنایات است می نویسد : « سنتی، لوطی منش، قانع، شاكر دادهها و
ندادهها، بلند طبع، تیزهوش، محتاط، محافظه كار، شوخ طبع، نكته سنج و یكی از اهالی
آشنای جنوب شهر» و « باستانی كاری از تبار مردسالاران
جنوب شهر... » ( صفحه
یازده كتاب )
با روزنامه نگاران، با اعضای دولت
مصدق، با تودهای ها و با یك جنبش ملی و مردمی چنین كردند، و امروز به تقلید از
تجربه امثال شعبان جعفری همان را تكرار می كنند.
تعلل دكتر مصدق برای كندن ریشه اندیشه
كودتا، توطئه را به روز 28 مرداد 1332 وصل كرد. این همان تعللی است كه نباید در
جنبش كنونی تكرار شود.
زنده یاد جوانشیر در كتاب 28 مرداد خود
مینویسد: « صبح 25 مرداد كه خبر شكست كودتا منتشر شد، شاه از رامسر یك سره به سوی
بغداد فرار كرد. مصدق امكان داشت كه از فرار او جلوگیری كند و با قاطعیت ریشه
كودتا را براندازد، اما از این كار امتناع كرد... ایرج داورپناه می نویسد: ساعت 6
صبح 25 مرداد سرتیپ سپه پور فرمانده نیروی هوائی به مصدق تلفن زد...
با صدای هیجان زدهای گفت: به قرار
اطلاع شاه به اتفاق ثریا و آتابای و سرگرد خاتم از كلاردشت پرواز كرده است، چه
دستور می فرمائید ؟ هواپیما را مجبور به فرود كنیم یا در آسمان سرنگون كنیم، در
این جا من ناظر راز سر به مهری بودم كه بیست و پنج سال آن را در سینه حفظ كردهام... وقتی حرف های
سرتیپ سپه پور تمام شد و منتظر دستور دكتر مصدق بود، چند لحظهای به سكوت گذشت.
دكتر مصدق گفت : " بگذارید برود " ای كاش چنین دستوری نمی داد...
» ( تجربه 28 مرداد ص 282 و 283 )
شعبان جعفری اسطوره مردانگی برای اوباش
حضور تانکها در روز 28 مرداد
برای دیدن عکسها در اندازه بزرگتر ، روی آنها کلیک بفرمایید