۱۳۹۹ مهر ۱, سه‌شنبه

انشای یک دانش آموز درباره « پول حلال » ! ( داستان ویرایش شده )

 

اصل داستان را روی اینترنت خواندم ولی پس از کمی دستکاری بدین صورت درآمد :


نان حلال خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم، مثل حاج تقی.


حاج تقی یک ماستبندی دارد. او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت می‌دهد تا آبی که در ماستها می‌ریزد، حلال باشد. 

حاج آقا تقی می‌گوید : آدم باید یک لقمه نان حلال سر سفره زن و بچه‌اش ببرد تا فردا که سرش را گذاشت زمین ، پشت سرش بد و بیراه نباشد .


صاحب خانه ما آخوند است و در دولت یک شغل حساس دارد. او می‌گوید : تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده ، از او رشوه نمی‌گیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد.


صاحب خانه ما هر زمان که کرایه خانه را بالا میبرد پدرم را مجبور میکند تا قسم بخورد که راضی است. صاحب خانه مان میگوید : تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمی‌کند. پول حرام بی‌برکت است و چند آیه هم از قرآن میخواند ولی من نمیفهمم چه میگوید.


ولی پدرم یک کارگر است و من فکر می‌کنم پولش حرام است ، چون هیچوقت برکت ندارد و همیشه وسط برج کم می‌آورد. تازه یارانه‌ها را هم خرج می‌کند ولی باز هشتمان گرو نهمان است.  ماه قبل ، برق ما را قطع کردند ، چون پولش را نداده بودیم.


دیشب به پدرم گفتم : کاش دنبال یک لقمه نان حلال بودی ! 


پدرم دستی بر سرم کشید و اشک از چشمانش جاری شد...




در همین راستا :



بابا دیگر آب نمیدهد !
http://666sabz.blogspot.com/2011/09/blog-post_12.html


بازم بگید اسراییل اخه !
https://666sabz.blogspot.com/2011/09/blog-post_25.html


سخن راست رو از بچه ها بشنو !

https://666sabz.blogspot.com/2011/08/blog-post_15.html






.
.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر