۱۳۹۴ آبان ۱۱, دوشنبه

هالویین ، ایرانیها و کاسه داغتر از آش !






داستان راستین ، با کمی شاخ و برگ اضافی :


دیشب یکی از دوستان که خیلی وقته ازش خبری نداشتم زنگ زد ، گوشی رو ورداشتم و گفتم چه عجب که یادم ما .... پرید میون حرفم و گفت : هستی بیام بون بون بگیرم ؟

گفتم : چی ؟!

گفت : نزدیک خونتم ، بیام بون بون بگیرم ؟!

من : مگه اینجا آبنبات فروشیه ؟!

دوستم : امشب هالویینه دیگه ، منم نزدیک خونتم گفتم اگه هستی بیام ازت بون بون بگیرم !

من : مگه همین تو نبودی که دو سه روز پیش برای زادروز کورش و شاه ایی میل فرستادی و ده خط هم از اینکه « چی بودیم و چی شدیم » داد سخن داده بودی ؟!

دوستم : خوب چه ربطی داره ؟!

من : ربطش اینه که در این چهارده سالی که با هم دوستیم ، یه بارم نشده که در مراسم چهارشنبه سوری برای قاشق زنی بیای دم خونم !

دوستم : ااااه تو هنوز آداپته نشدی ؟!!! باید خودت رو با خارجیا آداپته کنی عزیزم ! 

من : عزیز من ، تازه خیلی از اروپاییا هم هالویین رو جشن نمیگیرن ، میگن که جشن آمریکاییه ، هر چند که اصلش اروپاییه ولی چون از بچگی جشن نگرفتن ، براشون ریشه و اصالت نداره ...
 

دوستم : حالا بون بون داری بیام یا نه ؟!

من : نه بابا آبنباتم کجا بود ، ولی اگه دوست داری بیا یه نوشیدنی با هم بخوریم.

دوستم : نه با ممد اینا شرط گذاشتیم ببینیم کی میتونه بیشتر بون بون جم کنه !

من : حالا چه لباسی پوشیدی ؟

دوستم : باگز بانی ، یه هویجم گرفتم دستم !

من : باگز بانی ؟!!! خوب چه ربطی به هالویین داره ؟!

دوستم : مگه باید ربط داشته باشه ! چشنه دیگه !

من : جشنه ، ولی جشنه مرده ها ، نه جشنه ....


پرید میون حرفم و گفت : این خارجی ها که این چیزا حالیشون نمیشه ! ما ایرونیا باید به اینا یاد بدیم جشن هالویین ینی چی ! آلان چند تا ایرونی دیدیم ، همه لباسای شاد پوشیده بودن ! چیه این خارجیا، لباس مرده میپوشن ! اصن آدم میترسه ! مهردادم خیلی دوس داش بیاد ، ولی نیاوردمش ، اینا رو ببینه زهره ترک میشه بچه !

من : چی ؟! بچتو نبردی ؟!


دوستم : نه بابا بچم اینا رو ببینه ، شب کابوس میبینه بیچاره ! .... بیا اینو ببین ، دختره به این خوشگلی لباس جادوگرا رو پوشیده ... حیف ... اونوقت میگی لباس اینا خوبه ...

من : آقای « آداپته » خوب رسمشون اینجوریه دیگه !

دوستم : ول کن اینا رو ... ممدم گفت که لباسم خیلی خوبه ! تازه نیس که کــُـلکیه ، سردمم نمیشه !


من : خوب حالا ممد آقا چی پوشیده ؟!

دوستم : ممد نمیخاست پول لباس بده ، با همون لباس میکانیکی روغنی گاراژش اومده ، یه آچار شلاقی ام گرفته دستش !

من : البته قیافه ممد آقا همیجوریش هم ترسناک هست ...

دوستم : خوب دیگه کاری نداری ؟ من برم از ممد عقب نیافتم ...

من : نه برو ، خوش بگذره ...

دوستم : اه ممد داره میاد ..... و آخر جمله اش توی سر و صدای خیابان محو شد ....

.
.

توضیح :

بون بون = آبنبات


ادپته = وقف دادن - عادت کردن

خارجی = بلژیکی/ اروپایی ( آخه بلژیکی ها تو کشور خودشون هم خارجی هستند :-)




 در همین راستا :



پس زنگها کی به صدا در میایند !

http://666sabz.blogspot.be/2015/05/blog-post_27.html











 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر