.
یکی دو ماه پیش ، داشتیم چاه مستراح خونمون رو تخلیه میکردیم که کارگره اومد و بهمون گفت که یه چیزی تو چاه افتاده که نمیشه با شیلنگ کشدیش بالا ، اجازه بدین که یه کم چاه رو بشکافیم ببینیم چیه ، سپس لبه چاه رو کمی شکافتن و نور انداختن و یکی از کارگرها که دماغش رو سفت و سخت گرفته بود ، گفت لاشه شغالی ، سگی چیزیه ... که یوهو مادر بزرگم زد تو سرش و نشست پای چاه ، شروع کرد به گریه کردن که ای آقا ، قربون غریبیت بشم اللهی ، قربون مظلومیتت برم اللهی...
.
همگی ما خشکمون زده بود که داستان چی چیه ... رفتم به مادر بزرگم گفتم داری چیکار میکنی ، بده بابا ، کارگرا دارن بهت میخندن ، یواشکی زیر گوشم گفت که یه پول قلمبه بهشون بده و راهیشون کن.
.
آلان دورمستراحمون نرده زدیم و مردم فوج فوج و دسته دسته برای زیارت این امامزاده میان.
.
اولش بوی خیلی بدی از این امامزاده بلند میشد که مادر بزرگم مجبور شد سطل سطل گلاب بریزه دم چاهک ، بلکه بوش بره !
.
دیروز یه خانمه خاک دم چاهک رو به سر و صورتش میمالید و میگفت « تربت آقام بوی گلاب میده » !
.
مادر بزرگم یه چشمکی بهم زد که یعنی صداش رو در نیار !
.
هیچ موقع فکرش رو هم نمیکردیم که مستراح خونمون بشه زیارتگه مسلمین !
.
.
.
.
inghadr in emaman va emam zadeha ziyad ke toye chah mostrah ke hich1toye konadam ham dar dar miyaran!!
پاسخحذف.
پاسخحذفهم میهنان گرامی ، خواهشمندم که نظرهای خود را به فارسی بنویسید.
.
اگر برای تایپ فارسی مشکل دارید ، میتوانید از سایتهایی مانند بهنویس بهره ببرید ( www.behnevis.com )
.
سپاس از همگی شما
.