از خدا پرسیدند که چرا این آخوندها اینقدر زیاد عمر میکنند ! چرا خدا فرق گذاشته بین بنده هاش !
خدا گفت ، به خدا قسم میخورم که من بین آخوند و غیر آخوند فرق قائل نمیشم ، این عزرائیله که به موقع نمیره جون آخوندها رو بگیره !
به عزرائیل میگن ، تو چرا به موقع نمیری جون آخوند ها رو بگیری !
عزرائیل میگه ، به من چه ، به خدا گفتم چند تا کمکی بفرسته ، منکه ده تا دست ندارم که ! هرچی به خدا گفتم چند تا کمکی برام درست کن ، قبول نکرد که نکرد !
هی میگه قرارمون این بود که تنهایی کار کنی !
بهش میگم آخه بابا جون ، اون موقع که ازم قول گرفتی ، همش شیصد و شصت و شیش نفر آدم بود ، آلان نزدیک به هفت میلیارد آدم هست ، من چه جوری میتونم به همه برسم !
آخرش مجبور شدم ، خودم یه چند نفری رو از جهنم بیارم بیرون ، بهشون گفتم بجای اینکه توی آتیش بسوزین و مار نیشتون بزنه ، مامور من باشین و برین جون آدمها رو بگیرین !
مسئول گرفتن جون آخوندها دیگه من نیستم ، آقای فلانیه ، برید سراغ ایشون !
رفتن سراغ آقای فلانی ، دیدن نشسته داره ساندیس و کیک میخوره !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر