۱۳۹۴ دی ۱, سه‌شنبه

ماجرای « مستر کرو » و آخوند مسجد سپهسالار !



مستر کرو      


داستان کاملا راستین :


در حدود پنجاه سال پیش ، در میدان بهارستان تهران ، پدرم به یک مرد استرالیایی بر خورد که دنبال جایی میگشت.

پدرم به آن شخص کمک کرد و در طول راه با هم بیشتر آشنا شدند و در مدت باقی مانده ایی که آقای « کرو » در تهران بود ، مهمان پدر و مادرم شد. او برای خرید قالی ایرانی به تهران آمده بود و آشناییش با پدرم باعث شد که گشت و گذاری هم در تهران داشته باشد و با فرهنگ و مردم ایران بیشتر آشنا شود.

از آنجایی که پدر و مادرم ، این شخص را « مستر کرو » مینامیدند ، همسایه ها خیال کردند که نام این شخص « مستر کرو » است و آنها ، آقای « کرو » را « آقای مستر کرو » صدا میزدند که این نام یواش یواش نام رسمی او شد. از این رو ، من هم ایشان را با همین نام خواهم خواند.
  
روزی ، « مستر کرو » به پدرم گفت که خیلی مایل است که به یک مسجد برود و از نزدیک با حال و هوای مسجد آشنا شود.

خلاصه پدرم و « مستر کرو » به مسجد سپهسالار در جنب میدان بهارستان رفته و پیش از ورود به مسجد ، پدرم آخوند مسجد را دید و به او ماجرا را گفت.

حاج آقا شروع کرد به نه و نو آوردن و بهانه تراشیدن ولی آخر کار با یک اسکناس پنج تومنی ، راضی شد به شرط اینکه آن « مرد اجنبی » در صف اول بنشیند که حاج آقا بتواند زیر نظرش داشته باشد.

خلاصه پدرم و « مستر کرو » در صف اول نشستند و حاج آقا رفت بالای منبر....

نخست حاج آقا شروع کرد به معرفی « مرد اجنبی » و اینکه نور اسلام به قلبش تابیده و از استرالیا کوبیده وآمده تا پای منبر حاج آقا بنشیند و فیض ببرد ووو .... تا هم مردمی که پای منبرش نشسته بودند را توجیه کند که این مرد خارجی در مسجد چه میکند و هم اینکه خودش را مطرح کند که چه شخصیت مهمی است !

حالا آخونده بالای منبر چی گفت .... ( با لهجه خودش )

خاریجی ها عیلم دارن .....

خاریجی طیاره میسازه ، من میشینم میرم زیارت ، شومام میشینی میری زیارت ، ایشونم میشینه میره زیارت .... به به چه عیلمی  خوبیه .....

ولی روزنامه ها مینویسن که طیاره افتاده ، پنجاه نفر مردن !

با صدای بلند : این چی عیییییییییلمیه که آدمو به تباهی میکشه ؟؟؟.... این عیلمی شیطانیه !

خاریجی برق دوروست کرده ، من کیلیدو میزنم چیراغ روشن میشه ، شوما کیلیدو میزنی چیراغ روشن میشه ، ایشونم کیلیدو میزنه چیراغ روشن میشه  .... به به چه عیلمی خوبیه ....

ولی میگن سر سیم لخت بوده ، بچه دس زده ، برق گرفتش مرده !

با صدای بلند : این چی عیییییییییلمیه که آدمو به تباهی میکشه ؟؟؟.... این عیلمی شیطانیه !


آقای فلسفی قوربونیش بیرم هم ریساله نیویشته ، من میخونم فیض میبرم ، شوما میخونی فیض میبری ، ایشونم میخونه فیض میبره ....

تا حالا شنیدین بگن دست بچه خورده به رساله ، برق گیریفتش مرده ؟؟؟

شنیدین بگن رساله آقا از بالای تاقچه افتاده رو سر یکی ، مرده ؟؟؟ تازه رساله بیافته رو سر آدم ، آدم خوشیشم میاد !

این چه عیلمیه ؟؟؟؟ این عیلمی اللهیییه .... این عیلمی خدایییه !

اونم عیلمی ، اینم عیلمی....  اون آدمو به تباهی میکشه ، به نابودی میکشه ، این یکی ، هم برای این دونیا خوبه هم برای اون دونیا ....

یه صلوات بلند ختم کنید ....

سپس که پدرم همه اینها را به « مستر کرو » توضیح داد ، گویا خیلی برایش جالب بود و خوشش آمده بود.
.
چندی بعد ، « مستر کرو » ایران را ترک کرد و چند ماه بعدش هم  برادرش برای خرید قالی ایرانی به تهران آمد و مهمان پدر و مادرم شد.

برادر « مستر کرو » هم که درباره آخوند مسجد از برادرش شنیده بود ، از پدرم خواست تا به مسجد بروند ، که ماجرای آن را در یک متن جداگانه خواهم نوشت.

« مستر کرو » بارها پدر و مادرم را به استرالیا دعوت کرد ولی درخواست پدرم برای گرفتن گذرنامه و مرخصی برای بیرون رفتن از کشور ، توسط ارتش رد شد !


.
.
مسجد سپهسالار
.



.
.
درصورت بیان « سرچشمه » و پاک نکردن 666
بهره بردن از عکس ها ، فیلم ها و مطالب این وبلاگ آزادی میباشد


.
.
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر