چند سال پیشا ، من یه جایی کار
میکردم ، یه روز سه تا دختر با خنده و عشوه و سلام سلام سلام اومدن تو مغازه.
طبق تجربه های پیشین ، گفتم اینا یه
جای کارشون گیره و میخان بچه خر کنن.
یکی شون بهم گفت که میخان با کارت بانکی پول بگیرن !
گفتم که متاسفانه نمیشه !
گفت که آخه تو این محله دستگاه
پرداخت پول نیست و اونها هم پول لازم دارن.
گفتم چرا ، سر خیابون یه بانک هست
، دستگاه پرداخت پول هم داره.
دختره با پر رویی گفت که حال ندارن
تا سر خیابون راه برن.
گفتم همین روبرو هم یک
فروشگاه « ژ. ب. » هست میتونید برید اونجا یه چیزی بخرید و یه پولی هم دستی بگیرید.
دختره گفت آخه چیزی لازم نداریم !
گفتم مثلا یه « ماتیک » بخرید !
باز گفت نه لازم نداریم !
گفتم از پیش ما میتونید پول بگیرید به شرطی که یه چیزی بخرید !
گفت چیزی لازم نداریم !
گفتم یکی یه کوکا بخرید !
گفت چیزی لازم نداریم !
گفتم یکی یه کوکا بخرید !
یکی از دخترا گفت چاق کننده است !
گفتم خوب بدون
شکرش رو بخرید !
اون یکی گفت تشنمون نیست !
گفتم بهرحال نمیتونید اینجا پول
بگیرید.
دختره اولیه گفت چیزی که از شما کم نمیشه
، از حساب خودمون پول ور میداریم !
بهش گفتم ، نه همچین چیزی نیست ،
از رو اون مبلغ ، از من مالیات میگیرند. درضمن اگر به شما پول بدم ، از فردا اهل محل سرریز میشند اینجا برای پول گرفتن !
دختره با یه لحن بدی گفت از
همون اولش میگفتین که نمیخاین کار ما رو راه بندازین دیگه که الکی وقتمون هدر نشه !
دیدم نه ، مثل اینکه یه چیزی هم
بدهکار شدم ، گفتم باشه ، یکی یک ماچ میگیرم ، قبول !
دختره لپش رو آورد جلو ، گفت بیا
ماچ کن !
گفتم من مادر بزرگم رو اینجوری ماچ
میکنم !
یه دفه چشم دختره گرد شد و به
دوستاش گفت ، بیاین بریم ! با عصبانیت و بدون خداحافظی رفتند !
آخه یکی نبود بهشون بگه که من از
حساب خودم ماچ میکردم ، چیزی که از اونا کم نمیشد !
.
.
khare ridi ....
پاسخحذف